بقیع رفته ای؟

بقیع رفته ای؟
عازم سفر حج بودیم. شنیده بودم اولین نگاه که چشمتان به خانه کعبه افتاد برای فرج مهدی زهرا دعا کنید. چند روزی بود دغدغه ام شده بود که من همیشه برای خواسته های خودم برای فرج دعا کرده بودم دوست داشتم این بار را با اخلاص درخواست ظهور مولایم را داشته باشم.

ادامه »

   دوشنبه 18 تیر 1397نظر دهید »

بنا به دلایلی خانه ما شمال شهر قرار دارد، آری درست حدس زدید همان قسمتی که در اکثر شهرهای میهنم لباس آقایان از خانم ها بلندتر است و بر خلاف خانم ها، آقایان سرشان را از سرما می پوشانند.
همانجایی که پسران و دختران جوان هاپی های کوچولو را بغل کرده و ناز و نوازش می کنند، چند روز پیش در صف نانوایی دختر جوانی کنارم بود قبل از ورود به نانوایی سگش را بغل کرد و بعد از تکاندن موی سگش از روی لباسش داخل نانوایی شد، در صف بودیم شاطر که نان ها را گذاشت از ترس اینکه برای تعارف کردن دست به نان من بزند فوری نانم را برداشتم و از نانوایی خارج شدم.
بله محل زندگی ما جایی است که حوزه بسیج نزدیک خانه مان از آرایشگاه ها و کافی شاپ ها خلوت تر است… .
امروز پسر جوانی برای انجام کاری به خانه ما آمد، بیست و چند ساله بود، با همسرم صحبتشان گل انداخت تا اینکه به یک دوست مشترک رسیدند، من از داخل اتاق صدایشان را می شنیدم. به همسرم گفت: با فلانی چقدر رفیقید. همسرم جواب داد: خیلی زیاد. پسر گفت: می توانی سفارش مرا پیشش بکنی؟ چند وقت است کارم گیر اوست. همه تست ها را م داده ام ولی قبول نمی کند که نمی کند، می گوید مثل تو زیادند.
تعجب کردم پسر محجوبی بود به قیافه اش نمی آمد اولین بار کسی را ببیند و این چنین به التماس بیفتد. تا از خانه ما بیرون می رفت چند قدم می رفت و می گفت: حتما یادتان می ماند پیش فلانی از من هم یادی بکنی؟ دوباره کمی فاصله می گرفت و برمی گشت که شماره تان همین است که یادآوریتان کنم؟
کلی التماس کرد و خواهش و تمنا، بیرون که رفت به همسرم گفتم: بنده خدا دنبال کار بود؟دوستتان مسئول کدام اداره است؟
همسرم پاسخ داد:کار دارد، او عاشق است، دوست من مسئول مدافعان حرم است.
راستی که در راه وصل معشوق است که التماس هم این چنین شیرین میشود حتی «احلی من العسل».
در کنار جوان های کنار خانه ما جوان های دیگری هم زندگی می کنند… .
چشم ها را باید شست
جور دیگر باید دید.

نوشته شده توسط:رهرو ولایت


موضوعات: متن ادبی, دلنوشته
   یکشنبه 15 اسفند 13957 نظر »

دختر بابا
هواپیما

جده ، تهران
دختری چشمش به در
پدری اندر سفر
ساک بابا آمده
چند روزی از نزد او
اینک اما گفته اند
می رسد بابای او
در درون ساک بود
هدیه بابا به او
اینک اما پله ها
یک به یک طی می شود
رخت تابوتش قشنگ
پرچمی دارد سه رنگ
نام اللهی وسط
می دهد آرامشش
پدرش آمد ز راه
با لباس پاک حج
کشته دستان کفر
در منا گشته پدر
می رود بر دست ما
پیکر بابای او
همه با هم یک صدا
مرگ بر آل سعود
دخترم محزون مباش
می رسد روزی ز راه
مهدی صاحب زمان
گیرد از دستان کفر
انتقام باب تو.
نوشته شده توسط: فاطمه درویشی

   چهارشنبه 14 مهر 1395نظر دهید »

زن ریحانه است…

زن مثل گله باید از نور آفتاب استفاده کنه نه اینکه از هر چشمی نور بگیره
زن که مثل گله باید یه باغبون داشته باشه اگه چندتا باغبون داشته باشه یا خشک می شه یا ریشه هاش می پوسه
زنی که مثل گله باید فقط زنبورهای عسل از شهدش بچشند تا ثمر خوبی بده، اگر هر پشه و مگسی از مهر وجودش بهره ببره پرپر میشه و می ریزه
زنها که مثل گل اند،عطرشون خاص میشه واسه اهل خونه، عطر گل خوشبو اگه به مشام هر کسی برسه توی اون گل طمع می کنه
زن ها که مثل گل اند اگر در دسترس اهلش نباشند گلبرگ هاشون پژمرده می شن.
آفرین گلها خودتون رو بپوشونید شما نازکید، ظریفید پژمرده نشید ها.

نوشته شده توسط: فاطمه درویشی


موضوعات: متن ادبی
   شنبه 26 تیر 13952 نظر »

وارد مدینه که می شوی، بوی غربت را از هوا، از در و دیوار می توانی حس کنی، گنبد خضرای رسول مهربانی ها را می بینی که غبار گرفته، اطراف مضجع شریفش حصار چیده اند. کمی آن سوتر بقیع غربت را به حد اعلایش می رساند.

مدینه، بوی غربت، گنبد خاک گرفته، مزارهای بی نشان، قبر مخفی مادر، قبر خاکی ام المومنین خدیجه، قبور چهار امام… .

آه می کشی، به بقیع که می نگری حصار است و حصار، از پشت حصار بقیع خودت را بالا می کشی خاک است و خاک. سؤال می کنی از قبر مادرمان خدیجه سنگی را که نشان تربت پاک ایشان است به تو نشان می دهند، از امامان عزیزمان حسن، سجاد، باقر و صادق«علیهم السلام» دیگر سؤال هم نمی کنی بغض راه گلویت را بسته است، اجر رسالت را پرداخت کرده اند تمام و کمال، چهار سنگ در کنار یکدیگر… .

آنگاه است که تنها دعای تمام سفرت می شود:«اللهم عجل لولیک الفرج»

نویسنده: فاطمه درویشی


موضوعات: متن ادبی
   پنجشنبه 24 تیر 13951 نظر »