« المرأة ریحانةمصلح جهانی »

وارد مدینه که می شوی، بوی غربت را از هوا، از در و دیوار می توانی حس کنی، گنبد خضرای رسول مهربانی ها را می بینی که غبار گرفته، اطراف مضجع شریفش حصار چیده اند. کمی آن سوتر بقیع غربت را به حد اعلایش می رساند.

مدینه، بوی غربت، گنبد خاک گرفته، مزارهای بی نشان، قبر مخفی مادر، قبر خاکی ام المومنین خدیجه، قبور چهار امام… .

آه می کشی، به بقیع که می نگری حصار است و حصار، از پشت حصار بقیع خودت را بالا می کشی خاک است و خاک. سؤال می کنی از قبر مادرمان خدیجه سنگی را که نشان تربت پاک ایشان است به تو نشان می دهند، از امامان عزیزمان حسن، سجاد، باقر و صادق«علیهم السلام» دیگر سؤال هم نمی کنی بغض راه گلویت را بسته است، اجر رسالت را پرداخت کرده اند تمام و کمال، چهار سنگ در کنار یکدیگر… .

آنگاه است که تنها دعای تمام سفرت می شود:«اللهم عجل لولیک الفرج»

نویسنده: فاطمه درویشی


موضوعات: متن ادبی
   پنجشنبه 24 تیر 1395
نظر از: راوی [عضو] 

سلام
هوای دلمون بارانی شد
گرد و غبار غم زده خیمه به سینه ام

من زائر قبور خراب مدینه ام

آن جا که گریه ها همه خاموش و بی صداست

هر کس بمیرد از غم آن سرزمین رواست

آن جا که بغض سینه گلو گیر می شود

حتی جوان ز غربت آن پیر می شود

خاکش همیشه سرخ و هوایش غباری است

از گریه های فاطمه آیینه کاری است
ممنون

1395/04/24 @ 07:44


فرم در حال بارگذاری ...