« لقاح طاووس در نهج البلاغه | دلم هوای باب الجواد دارد » |
دوره تهران برگزار می شد. تازه یزد رو رد کرده بودیم. باید سریع خودمون رو به تهران می رسوندیم. گوشی زنگ خورد و اطلاع دادن دوره با دو روز تاخیر شروع میشه. دو راهی اصفهان بودیم با بچهها تصمیم گرفتیم دو روزی که وقت داریم رو بریم اصفهان. اما خب چون بدون برنامه ریزی بود هر هتلی که تماس گرفتیم گفتن از قبل رزرو شده. بالاخره یه هتل تو نجف آباد جای خالی داشت و آدرس داد و قرار شد بریم اونجا.
نجف اباد اسم آشنایی بود ولی یادم نیمد کجا شنیدم. کمی که تو کمربندی پیش رفتیم صدای نق زدن بچهها بلند شد که ما میخوایم بریم اصفهان رو ببینیم شما که دارین از اصفهان دور میشین و… . تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل. با هر ترفندی بود راضی شون کردیم که امشب رو نجف آباد بخوابیم و فردا رو کلا بریم اصفهان. وارد نجف آباد که شدیم راز آشنایی اسم این شهر خودنمایی کرد بنرهای عکس شهید حججی و شهید حاج احمد کاظمی زینت بخش این شهر شده بود. تازه یادم افتاد که نجف آباد زادگاه این دو شهید بزرگوار هست.
یادمان قشنگی برای شهدا درست کرده بودن. در یک فضای سرسبز و زیبا، خوش هوا و دلپذیر، در دل یک پارک گلزار شهدای نجف آباد دل همه مان را صفا داده بود. اصلا فکر کردیم شاید باید همه چیز دست به دست هم می داد که به قول حضرت آقا حجت زمانه در این زمان را زیارت کنیم.
وارد یادمان که شدیم قبر حاج احمد آقای کاظمی رو زیارت کردیم و بعد وارد مکانی سر پوشیده شدیم که قبر شهید حججی اونجا واقع شده بود سقف رو با سربند به رنگ پرچم تزیین کرده بودن. یه گوشه هم با چای و شیرینی پذیرایی می کردن و منتهای خوشبختی آن شب ما لحظه ای بود که دست بر مزار این شهید عزیز گذاشته بودیم و فاتحه می خواندیم.
آخر هفته ۱۸ مرداد دومین سالگرد شهادت شهید حججی بود اما ما باید به کلاس می رسیدیم امیدوارم هر کس که به این سالگرد میره و یاد این شهید و قهرمان های دیگه این شهر رو گرامی می داره مثل ما حسابی بهش خوش بگذره.
فرم در حال بارگذاری ...