پاره تن رسول الله » |
سخنران مراسم حرف میزد. خوب هم حرف میزد. اما روز اول ماه محرم، همه مشکیپوش نشسته بودیم. دلم روضه میخواست. دلم یک زیارت میخواست که جگرم را حال بیاورد.
با خودم گفتم هر چه باشد بودنم در خانه شهید و گوش دادن به حرفهای سخنران هم خالی از لطف نیست. اصلا هیچ وقت از این خانه دست خالی بیرون نرفته بودم. پس شاید روزی امروزم در همین صحبت ها بود.
حواسم را جمع کردم. سخنران کلامی از امیر بیان را شرح میداد. رسید به اینکه زیبایی انسان در حلم و بردباری اوست.
در فکر فرو رفتم. آیا من زیبا بودم؟ از آن به بعد هر جملهای که گفت، از خودم سوال کردم. بعضی از سوالات را جوابی خوبی نداشتم که بدهم. مثلا وقتی که گفت:«گاهی وقتا خدا امتحانمون میکنه. اون وقتاس که باید خودمون رو نشون بدیم»
رزقم را گرفته بودم. میخواستم زیباتر بشوم…
فرم در حال بارگذاری ...